ال ایال ای، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

هدیه خدای مهربون...ال ای

برگشتیم :)😍

ال ای خانوم وکاراش

  ال ای جونم مامان فدات بشه الهی...الان ده روزه که هم میشینی هم چهار دست وپا میری...وای که چه قدر با مزه حرکت میکنی همش فیلمت و میگیرم بزرگ شدی نشونت بدم...باسنتو میدی بالا بعد با یه حرکت عجیب غریب حرکت میکنی...عاشق موبایل تاچ هستی....اون یکی موبایل ها رو دوست نداری...اولین چهار دست و پا رفتنت هم حمله به سوی موبایل من بود...انگری بردز رو باز میکنم ضعف میکنی....تازه با تلویزیون هم حرف میزنی گاهی میخای بری بغل اون ادما....چند وقتیه روروک سواری هم میکنی البته زود حوصله ات سر میره...زیاد دوس نداری.. دخترم دیگه همه جا میره...حتی زیر میز ای شیطونک.   راستی تازگی ها از هر کی خوشت میاد اول بهش میخندی بعد که عکس العمل دیدی خ...
18 شهريور 1392

معنی اسمت

خوشگلم اکثرا هر کی اسمتو میپرسه بعدا دومین سوالش اینه معنیش چیه؟ عزیزم اسمت یه اسم ترکی هست ...ال ای یا ائل ای...ال به معنی خانواده .ایل و طایفه است و ای به معنی ماه...دوتاش باهم میشه زیباروی خانواده...به زبون خودمون خوشگل فامیل الهی قربونت بشم که خوشگل فامیلمونی راستی ال ای جونم تو گزینه های دیگه این اسمها هم بودن ....طرلان...بابایی دوسش داشت...منم بین ال ای و نیلای و ال ارا مونده بودم...اخرش با بابایی ال ای و انتخاب کردیم و به نظرم اسم با معنی و اصیلیه..   اینم اولین عکس از ال ای ما در بیمارستان     ...
5 شهريور 1392

قرمزی گل

عشق مامان جمعه رفتیم اذرشهر...منطقه قرمزی گل..خیلی با صفا بود و خوشگذشت ...مخصوصا به شما...بابایی هم واسمون جوجه کباب درست کرد و شما اولین استخون و خوردی البته بهتر بگم کردی تو دهنت وحدود نیم ساعت بیشتر مشغول بودی عزیزم....الهی فدات بشم من...تازه با بچه های روستا هم دوست شدی     ...
2 شهريور 1392

واکسن شش ماهگی

ال ای جونم دیگه این واکسن وکه زدیم شش ماه راحتی عزیزم...همیشه تا حالا خیلی دختر قوی و خوبی بودی موقع واکسن زدن...هیچ وقت خودت و ما رو اذیت نکردی ...مرسی مامانی اما این واکسن شش ماهگی نمیدونم چی داشت که اولا خیلی دردت اومد همچین سر استین منو گرفته بودی انگاری التماس میکردی که از روتخت برت دارم دلم کباب شد کم مونده بود خودمم اشکم در بیاد... بابایی هم اومده بود با ما..اول رفتیمکنترل وزنت 7400 و قدت 68 شده بود ...با اینکه به نظر توپولی میایی اما گفتن وزنت کم هست...بعد از اونجا رفتیم خونه مامان جون چونمن نگران بودمتب کنی و بابایی هم رفت سر کارش وما دو روز موندیم اونجا ....وقتی اومدیمخونه تو شب خیلی بی قرار بودی و نمی خوابیدی...قربونت برم من ....
2 شهريور 1392
1